اگر زيستن را دوست داشتم، هرگز به هنگام به دنيا آمدن نمي گريستم.
5
روز تولدت شد و نيستم اما كنار تو، كاشكي مي شد كه جونمو هديه بدم براي تو. درسته ما نميتونيم اين روز و پيش هم باشيم، بيا بهش تو رويامون رنگ حقيقت بپاشيم.
بازم شادي و بوسه گلاي سرخ و ميخك، ميگن كهنه نمي شه تولدت مبارك. تولدت عزيزم پراز ستاره بارون، پر از باد كنك و شوق، پر از آينه و شمعدون.
وقتي مياي تو صحرا، راستي قيامت ميشه. دشت به اين بزرگي، غرق حسادت ميشه. هرجا قدم ميذاري، هزار تا دل نصيبه. شقايق از خجالت، سرشو پايين ميگيره. ياسمن و بنفشه، انگار كه گيج گيجن. عقاقيا ميدونن، پيش تو هيچ هيچن.
تو گلي تنت گله، اون عطر پيرهنت گله. خنده هات خنده گل، طرز شكفتنت گله.
تو خودت، ناز تنت، ناز دلت، نازه و نازه گل من. تو چشات، ناز صدات، ناز دلم، غرق نياز گل من.
امروز
خودم افتخار میکنم ٬ چون قلب کسی را تسخیر کرده ام که هنوز
کسی اجازه وارد شدن به آن را نداشته و نخواهد داشت . . .
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
خدایم ای خدایم ای خدایم / صدایت میکنم بشنو صدایم
صدای خسته و تنها ترینم / که زیر موج نامهربانان شکستم . . .
2
اگر دریای دل آبی ست ٬ توئی فانوس شبهایش
اگر حرفی زدم از گل ٬ توئی مفهوم معنایش . . .
4
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و
زبانهای خموش آوردیم
اید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست . . .
تو را یاد کنم
هر دم به بهانه ای تو را یاد کنم / افسرده دلم را به یاد تو شاد کنم
بی تو دل من چون کلبه ای محزون است / با یاد تو این خرابه آباد کنم . . .
گل نیست چنین سرکش و رعنا که توئی / مه نیست بدین گونه فریبا که توئی
غم بر سر غم ریخته آنجا که منم / دل بر سر دل ریخته آنجا که توئی . . .
3
آدما از جنس برگند . گاهی سبزند ، گاهی پائیزن و زردند . زمستون دیده نمیشن . تابستون سایبون سبزند. آدما خیلی قشنگن . حیف كه هر لحظه یه رنگند ...
دلم تنگ است
دلم تنگ است ٬ دلم میسوزد از باغی که میسوزد .
نه دیداری ٬ نه بیداری ٬ نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
. . .
میگن
غمتو به هیچکس نگو ٬
حتی به چشات ٬ چون
اونم اشک میریزه و رسوات میکنه .
آفتاب پنجره را میشناسد ٬ حتی اگر بسته باشد
مهتاب به دیدارم میآید حتی اگر خسته باشد
و دل هوای تو را دارد حتی اگر شکسته باشد . . .
آرزو هایم زیر انبوهی از خاكستر
هنوز نفس می كشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو كی می وزد1
امواج زندگی حتی اگه تو را به ته دریا میبرد با آغوش باز پذیرا باش
آن ماهی که همیشه بر سطح آب میبینی " مرده " است . . .
2
ای کاش دنیا ساعت بود و من و تو عقربه های آن تا هر یک ساعت یک بار به هم میرسیدیم . . . !
1
طعنه بر خاریی من ای گل بی خار مزن
من به پای تو نشستم كه چنین خار شدم...1
روانه احساسم در دام عنکبوتی افتاد ٬ که عنکبوتش سیر است ٬ نه میتواند پرواز کند ٬ نه میتواند بمیرد . . .
مداحی امام حسین(ع)
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
ادامه مطلب
سپید
صندلی
نشسته ام می خواهد
تخت
خوابیده
تابوت
مرده.
شرافت دارد
تابوت
به صندلی
به تخت
......
مرده ام
به نشسته
خوابیده.
بهترین جا برای زندگی
روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قویتر میشدم. در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تختروانی نشسته بود همه مردم به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را میآزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و ان طرف هل داد.این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگ است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.همان طور که با غرور ایستاده بود. ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد میشود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.---